دیجیزا/همی با عقل در چون و چرائی/همی پوینده در راه خطائی
همی کار تو کار ناستوده است/همی کردار بد را میستائی
گرفتار عقاب آرزوئی/اسیر پنجهٔ باز هوائی
کمین گاه پلنگ است این چراگاه/تو همچون بره غافل در چرائی
سرانجام، اژدهای تست گیتی/تو آخر طعمهٔ این اژدهائی
ازو بیگانه شو، کاین آشنا کش/ندارد هیچ پاس آشنائی
جهان همچون درختست و تو بارش/بیفتی چون در آن دیری بپائی
ازین دریای بی کنه و کرانه/نخواهی یافتن هرگز رهائی
ز تیر آموز اکنون راستکاری/که مانند کمان فردا دوتائی
بترک حرص گوی و پارسا شو/که خوش نبود طمع با پارسائی
چه حاصل از سر بی فکرت و رای/چه سود از دیدهٔ بی روشنائی
نهنگ ناشتا شد نفس، پروین/بباید کشتنش از ناشتائی

قصیده 41 دیوان قصاید
پروین اعتصامی